میرامووی

حماسه ای در ژاپن پس از جنگ جهانی دوم، یک سرباز آمریکایی که در ژاپن به اسارت گرفته شده است، زندگی تازه ای برای خود رقم می زند. او تلاش می کند تا عضوی از گروه یاکوزا شود...

هیچکی داستانی مثبت و الهام بخش درباره زنی ارائه می دهد که بزرگترین نقطه ضعف خود را به بزرگترین نقطه قوت خود تبدیل می کند.

این فیلم در سال 1988 میلادی در شهر هیروشیمای ژاپن روایت شده و در مورد پلیسی به نام شویچی هیوکا است که همراه با کارآگاهی به نام شوگو اوگامی که شایعه شده با اوباش ارتباط دارد، مامور رسیدگی به پرونده گم شدن کارمند یک شرکت مالی وابسته به یاکوزا، می شود...

داستان این فیلم در اواخر قرن 19 در دانمارک غربی جریان دارد و درباره پیتر سیدنیوس یک مرد جوان بلندپرواز از یک خانواده مذهبی است که بر خلاف خواست پدرش که کشیش است به کپنهاگ پایتخت دانمارک سفر می کند تا مهندسی بخواند...

داستان جراح ماهری که یک نوجوان آشفته و رنج‌کشیده را زیر پر و بال خود می‌گیرد تا این‌که پسر می‌کوشد او را وارد خانواده از هم پاشیده خود کند...

یک زن و شوهر از طریق بستن دست‌ها به تخت خواب قصد دارند تا زندگی جن.سی خود را رونق و تنوع ببخشند و برای این کار، آن‌ها به کلبه ای دور افتاده در میان کوه‌ها می‌روند و امیدوارند که روز عاشقانه‌ای را پشت سر بگذارند اما اتفاقات ناگواری رقم می‌خورد...

در دهه 1980 ایتالیا، عاشقانه بین یک دانش آموز هفده ساله و مرد استخدام شده به عنوان دستیار تحقیق پدرش شکوفا می شود...

این فیلم زندگی مردی به نام رابین کاوندیش و همسرش دایانا را بازگو می‌کند که رابین در سن ۲۸ سالگی به بیماری فلج اطفال مبتلا شده و به یک تخت بیمارستان محدود می‌شود. بعد از اینکه مشخص می‌شود که رابین از گردن به پایین فلج شده است ، تنها چند ماه به او وقت داده می‌شود تا زندگی کند. رابین و دایانا با کمک برادر دو قلوی همسرش و یک پروفسور دانشگاه آکسفورد تصمیم می‌گیرند از بیمارستان فرار کنند تا به یک زندگی کامل و پرشور دست پیدا کنند و…

یک معلم آشفته شبی عاشقانه را با یک عکاس خبری سپری میکند و در نهایت او را به خانه خود در برلین می آورد. اما او با نیت خوب این کار را نکرده بلکه میخواهد آن دختر را در خانه اش اسیر کند…

در سال 2002، کیم بارکر (تینا فی)در طی یک انتساب جدید باید به افغانستان برود و اخبار جنگ را تهیه کند. او با این انتساب موافقت می کند و زندگی راحتش را در آمریکا رها می کند و به افغانستان می رود. حال او خود را در وسط جنگی خارج از کنترل می کبیند و هر لحظه امکان دارد اتفاقی برایش رخ دهد. خوشبختانه او با یک روزنامه نگار به نام تیا (مارگوت رابی) آشنا می شود. در ادامه او در بین شبه نظامیان، جنگ سالاران و افراد دیگر راز تبدیل شدن به یک خبرنگار موفق را کشف می کند؛